عشقولانه

سخن عشق

همیشه پاهایی به ما پشت پا میزنندکه

خودمان

بند کفش شان را بسته ایم....

 

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:28 توسط نسرین| |

 

 

کاش میشد دست اتفاق را گرفت

تا نیفتد........

 

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:28 توسط نسرین| |

 

رفت...؟؟؟

به سلامت...!!!

من خدا نيستم كه بگويم: "صدبار اگر توبه شكستي باز...!"

انكه رفت به حرمت آنچه كه با خود ميبرد حق بازگشت 

 

ندارد...

كسي كه عوض شدنش بعيد است...

"عوضي "شدنش قطعيست....!!!

 

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:27 توسط نسرین| |

 

 

آرزوهایم را گذاشتم در کوزه

و با آبش قرص های اعصابم را میخورم....

 

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:24 توسط نسرین| |

thumb_HM-20133450318086696661385988949.4
 


مرد نباید بپرسه:میآی......؟

      باید اینجوری ورداره ببره..!!!

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:20 توسط نسرین| |

عکس عاشقانه آغوش

 

یکی از بهترین حسای دنیا اینه که :

عشقتو بغل کنی . . .

و در مقابل ،

اون تو رو "محکم تر" بغل کنه

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:14 توسط نسرین| |

 

پسرک!!؟

گاهی دخترک قصه ات را بانوی من صداکن!

گاهی که با عجله وحرص اسمت را صدا میزند آرام بگو جانم؟تا ببینی چه آرام وباشرم میگوید

جانت بی بلا!

گاهی بی دلیل برایش یک جعبه شکلات یا پاستیل بخر کنارش بنشین وتماشا کن دخترک را که

ذوق میکنه ازهمان جعبه ای که باورکن شیرینی اش به خاطر دستان توست!

پسرک!!!؟

بیا یک راز دخترانه را برایت فاش کنم دخترها بیشتر از هرچیزی سادگی را دوست دارند

یک سادگی پرازشوق کوچک ورنگی

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:4 توسط نسرین| |

عزیز بودن جرم نیست

امتیازیست که تو در قلب من داری و

خیلی ها ندارند

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:1 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:58 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:57 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:57 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:56 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:55 توسط نسرین| |

خدایا...! حواست هست....!

صدای هق هق گریه هایم ...

ازهمان گلویی می اید که از رگ گردن به ان نزدیک تری...؟:(

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:43 توسط نسرین| |

 
مادرم همیشه میگفت:

یک شب عاشقی هزار شب پشیمانی به همراه دارد...

. اما هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم....!:(

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:42 توسط نسرین| |

 

 همه جا هستی …

در نوشته هایم در خیالم

در دنیایم

تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است

 

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:40 توسط نسرین| |

جملات زیبا, عکس دلتنگی, جملات عاشقانه تصویری, جملات عاشقانه, اس ام اس عاشقانه زیبا,عکس عاشقانه دختر و پسر,عکس دختر و پسر,عکسهای عاشقانه,جملات عاشقانه با عکس2014,عکس عاشقانه93,جملات زیبا با عکس,جملات زیبا,مطالب عاشقانه,مطالب عاشقانه با عکس,مطالب زیبا,مطالب زیبا با عکس,جملات عاشقانه و زیبا,جملات زیبا و عاشقانه با عکس

حســــــرت !

یعنے رو بـﮧ رویــــــــمـ نشستـﮧ اے

و باز خـیسـی چشمــــام را

آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد .

حســــــرت !

یعنے شانـﮧ هایت ، دوش بـﮧ دوشــــــمـ باشد

اما نتوانـــم از دلتنگے بـﮧ آن پناه ببـــــــرم.......

حســــــرت !

یعنے تــــ ــــو

کـﮧ در عین بـــــــــودنت داشتنتــ را آرزو مے کنــــــــم

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:39 توسط نسرین| |

.::.  cafe-barani.ir  .::.

ﺩِﻟـَﻢ ﮔِﺮِﻓﺘـِـﻪ ﺍَﺳـﺖ…!

ﯾــﺎ ﺩِﻟـﮕﯿــﺮَﻡ…!

ﯾـﺎ ﺷﺎﯾَـﺪ ﻫَـﻢ ﺩِﻟَـﻢ ﮔﯿـﺮ ﺍَست…!

ﻧِﻤــﯽ ﺩﺍﻧَــﻢ…!

ﺍًﺻـﻼًًً ﻫﯿـچﻭَﻗـﺖ ﻓَــﺮﻕِ ﺑِﯿــﻦِ ﺍﯾﻨــﻬﺎ ﺭﺍ ﻧَﻔَﻬـﻤﯿــﺪَﻡ…!

ﻓِﻘَـﻂ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧَـﻢ ﺩِﻟَـﻢ ﯾِـﮏ ﺟـﻮﺭﯼ ﻣـﯽ ﺷَـﻮَﺩ…!

ﺟــﻮﺭﯼ ﮐِـﻪ ﻣِﺜــﻞِ ﻫَﻤﯿــﺸِـﻪ ﻧﯿــﺴـﺖ…!

ﺩٍﻟًـﻢ ﮐِـﻪ ﺍﯾﻨـﻄــﻮﺭ ﻣـﯽ ﺷَـﻮَﺩ…!

ﻏُﺼِّـﻪ ﻫـﺎﯼِ ﺧــﻮﺩَﻡ ﮐِـﻪ ﻫـﯿﭻ…!

ﻏُﺼِّـﻪ ﯼِ ﻫَﻤِــﻪ ﯼِ ﺩُﻧﯿــﺎ ﻣـﯽ ﺷَـﻮَﺩ ﻏُﺼِّـﻪ ﯼِ ﻣَـن…  !

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:35 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:33 توسط نسرین| |

چشمانت …

.::.  cafe-barani.ir  .::.

نه! چشمانت را باز کن!

نگاهت را که از من می گیری

غربت تمام وجودم می شود

ساعت ها می توانم چشمانت را تماشا کنم و باز…

… و باز به ساعت ها التماس کنم که

که کمی دیرتر صبح شود!

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:31 توسط نسرین| |

 

سری جدید عکس نوشته های عاشقانه زیبا

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:26 توسط نسرین| |

.::.  cafe-barani.ir  .::. 

شما که جفتت رو پیدا کردی... 

شما که همدم و همنفس داری... 

شما که واسه درد دلت یه

آغوش داری که توش آروم میشی... 

شما که عشقت پیشته و بی نیازی... 

آره با شمام... 

یه لحظه رو واسه بوسیدنش از دست نده... 

دقیقه های با هم بودن زود میگذره... 

قدرش رو بدون... 

که تنها ماندن سخت میگذره...

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:24 توسط نسرین| |

.::.  cafe-barani.ir  .::.

هــــــــیــــــس

 

اگـــــــه مـــــــال مـــنــی

 

اجـــــازتـــم دســـت مــنـــه

 

هـــمــه چـــیــزتــم مــال مـــنــه

 

پــس چــروک پـــیــشـونـیـتــم مــال مـنـــه

 

تــنها جــایـی کـه بـهـت اجازه میـدم نـاراحـت شــی

 

زیـــر تــابــوت مــنــه

 

پــس فــقــط بــرام بـخــنــد!!!!

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:23 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:22 توسط نسرین| |

عکس های عاشقانه زیبا و فوق العاده

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:21 توسط نسرین| |

 

تنهـ ــ ــــــایــــﮯ

را בوستـــــــــ בارمــــ

بــﮯ בعوتـــــــ مــــﮯ آیـــב

بـــﮯ منتــــــ مــــﮯ مانــــב

بـــﮯ خبـــــر نمــﮯ روב

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:19 توسط نسرین| |

 

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:17 توسط نسرین| |

نوشته شده در دو شنبه 19 مرداد 1394برچسب:,ساعت 16:15 توسط نسرین| |

تنهایی یعنی

 

عبور می کنم هر روز

 

از کنار نیمکت های خالیه پارک….

 

طوری که انگار کسی در نیمکت های آخرین

 

انتظارم را میکشد و به انجا که میرسم باید…..

 

وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام!!!!

 

نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:,ساعت 10:0 توسط نسرین| |

تو مرا آزردی

که خودم کوچ کنم از شهرت

تو خیالت راحت

میروم از قلبت

می شوم دورترین خاطره در شبهایت

تو به من خندیدی

و به خود می گفتی:

باز می آید و می سوزد از این عشق

ولی برنمی گردم ،نه

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد

عشق زیباست و حرمت دارد

نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:,ساعت 9:58 توسط نسرین| |

 
 
"مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!

من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
می‌ترسم"

نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:,ساعت 9:57 توسط نسرین| |

برگرد…
یادت را جا گذاشتی …
نمی‌ خواهم عمری به این امید باشم …
که برای بردنش برمی ‌گردی....
 

نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:,ساعت 9:55 توسط نسرین| |

 

رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن

ابتداي يك پشيمانيست حرفش را نزن

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو

چشمهايم بي تو بارانيست حرفش را نزن

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو

راهمان با اينكه طولانيست حرفش را نزن

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا

اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

حرف رفتن ميزني وقتي كه محتاج تو ام

رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن

 

نوشته شده در جمعه 16 مرداد 1394برچسب:,ساعت 9:54 توسط نسرین| |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…

زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار

داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده…
مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…
زن: عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست…
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد…
مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی…
هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن…
من ازدواج کردم…
نوشته شده در پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:,ساعت 15:43 توسط نسرین| |

  |http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|


حتما بخونید...
دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم،
بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند.
تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.
همرشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند!
و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود ،می گفت:استاد امروز همه غایبند،هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل، باهم ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرد است:
هیـچ کس زنده نیست… ''همه مُردند
''
نوشته شده در پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:,ساعت 15:42 توسط نسرین| |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلابویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه

نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـوآرام بخواب…

نوشته شده در پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:,ساعت 15:40 توسط نسرین| |

a 127 اس ام اس گریه دار بهمن ۹۲

 خیلی وقتا میگن چرا میخندی بگو ماهم بخندیم ولی هیچوقت نگفتن چرا غصه میخوری بگو ما هم غصه بخوریم !


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:,ساعت 18:26 توسط نسرین| |

R 21 اس ام اس نیش دار شهریور

 

 

گرمای عشقت مثل حرارت خورشید بود

که همه ازش استفاده میکردن . . !


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:,ساعت 18:14 توسط نسرین| |

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس

آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود..

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد...

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
نوشته شده در چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:46 توسط نسرین| |



پسرکی بود عا شق دخترکی
روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد
هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت
گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن
مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را
شروع میکردن اونقدر لذت میبردن
که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن.
روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن
تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت
پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه
سریع اونو به بیمارستان رسوند .
دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟
پسرک سرش را بالا گرفت
و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . .
دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او
گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد .
دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد.
اون رفت و آزمایش داد .
روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت .
وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قفل شده بود.
رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت: . . .
ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد.
از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه
تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی
حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده .
روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت.
برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت.
ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد.
هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او
خواهش کرد که بگوید .
اونقدر اصرار کرد که پسرک به او گفت :
اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم.
دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود.
برای آرامش پسرک قبول کرد.
روز بعد دخترک آمد.
ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او گفت:
میخواهم امروز با هم س ک س داشته باشیم.
ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟!
پسرک گفت : س ک س
دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده
بلند شد و راه افتاد که برود
ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم س ک س داشته باشیم.
دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو
پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست
دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زد ی
تو پاک بودی اما چرا حالا ...
پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه
پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد.
دخترک جیق میکشید.
پسرک لباسهای اون را به زور در آورد و بعد از خودش را.
دخترک جیق میکشید التماس میکرد گریه اما . . .
پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و
فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا. . .
بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد
و آروم موهاش را نوازش میکرد.
دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند.
فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد
پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت:
حالا دیگه منم ایدز دارم !!!!!!!!!!!!!!
ناگهان دخترک ساکت شد هیچ نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود.
با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من . . .
بغض شکست و اشک هایش جاری شد
با خود میگفت : او چقدر عاشقم بود؟!
پسرک اورا در آغوش کشید
پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند
چون چشم های خودشم هم خیسه خیس بود.

نوشته شده در چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:,ساعت 17:35 توسط نسرین| |


قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت

پرده ی خوش امد گویی

ابزار عاشقانه وبلاگ
ابزار عاشقانه

سایه دارشدن

کد سایه دار شدن لینک ها

گرد شدن عکس

کد کج شدن تصاویر

کد هدایت به بالا

کد پازل